ول کن جهان را قهوه‌ات یخ کرد

در افسانه‌ ها آمده که روزی خیام با شاگردان از نزدیکی مدرسه‌ای می‌گذشت. شماری، دست به کارِ بازسازی آن آموزشگاه بودند و چارپایانی، پیوسته بار (شامل سنگ و خشت) را به داخل مدرسه می‌بردند و بیرون می‌آمدند ...

یکی از آن چارپایان از وارد شدن به مدرسه می‌ترسید و هیچ‌کس نمی‌توانست آن را وارد مدرسه کند. چون خیام این اوضاع را دید، جلو رفت و در گوش چارپا چیزی گفت. سپس چارپا آرام شد و داخل مدرسه شد. پس از این‌که خیام بازگشت، شاگردان پرسیدند که ماجرا چه بود؟
خیام گفت که آن خر ، یکی از محصلان همین مدرسه بوده و پس از مردن به این شکل درآمده و دوباره به دنیا بازگشته است (اشاره به نظریهٔ تناسخ) و می‌ترسید که وارد مدرسه بشود و کسی او را بشناسد و شرمنده گردد. من این موضوع را فهمیدم و این شعر را در گوشش خواندم و چون متوجه شد که من او را شناخته ‌ام ، به درون مدرسه رفتن تن درداد: 

ای رفته و باز آمده بَل هُم گشته

نامت ز میان مردمان گم گشته

ناخن همه جمع آمده و سم گشته

ریشت ز عقب در آمده ، دُم گشته

 

+ تــاریـخ ۱۳۹۹/۰۳/۱۹ ساعـت 20:22 به قـلـم |