ول کن جهان را قهوه‌ات یخ کرد

نوشته شده در ۲۷آذر ۴۰۳:

خواهر زادم خیلی معصومه خیلیا
پلکش ورم کرده بود ، کسی دلیلشو نمیدونست!
ظهری پیش خودم خوابوندمش و نشستم بالا سرش و درمونده ب ورم پلکش خیره شدم، فقط میتونستم غصه بخورم و تو این فکر بودم چه کار کنم ک خوب بشه!!
یاد مامان خدابیامرزم افتادم ، کلاس دوم سوم دبستان بودم ک سرخک گرفتم ،سه روز نرفتم مدرسه، همش تو جام افتاده بودم حالمم وخیم. چیزی زیادی یادم نیس ، فقط یادمه یه شب، توی اتاق پذیرایی ،اون گوشه ،زیر ساعت دیواری خواب بودم و از بیماری آه و ناله میکردم یهو چشامو وا کردم مامانو بالاسرم دیدم و اونم درمونده خیره به من ، همین حسی ک الان من دارم . نمیدونست چکار کنه که حالم خوب شه و فقط غصه میخورد، غم تو نگاهشو یادمه ( چقد مادر داشتن خوب بود:(( )
بعده رفتن مامان تنهای تنها شدم
اگه مامان بود الان من آواره نبودم
اینجاست که میگن نجات دهنده در گور خفته است!
این شبایی ک بیدار میشم و درس میخونم از مامان میخوام بیدارم کنه و واقعا هم یهو ار خواب بیدار میشم.
درسته ک مامان مرده ولی حس میکنم هنوز هوامو داره هنوزم کنارمه.


برچسب‌ها:
ارشد
ادامه مطلب
+ تــاریـخ ۱۴۰۳/۱۲/۱۴ ساعـت 0:8 به قـلـم |

هنگامي كه از كسي جدا مي شوي، با قلبي اندوهگين خاطرات سال هاي با هم بودن را مرور مي كني، غالباً متوجه مي شوي اين دوستي ها خيلي قبل از آن كه تو بخواهي تمامش كني تمام شده بود؛ اين تو بوده اي كه آن را كش مي داده اي نه ديگري.

امروز بعد از ناهار آجيم و شوهرش واسم خاطرات دوتايي سفر اصفهان و مشهد شونو گفتن ، همش تو ذهنم خاطراتِ سفرِ نرفته من و تتل تجسم ميشد بعد برفکي ميشد و خاطرات سفرِ رفتۀ من و فري-شمال و تهراني که باهم رفتيم- تداعي . ياد اون سوويت لبه دريا ميفتم ک منو فري رو يه تخت خوابيديم، گاهي ميگم حيف نبود از فرصت طلاييمون استفاده نکرديم ، بعد به خودم ميام و ميگم واقعا اون لحظه و حتي الانم بش حسي نداشتم و ندارم . اصلا نميتونست و نميتونه منو تحريک کنه ولي برعکس تتل ، فکر کردن بهشم لذت بخشه!! بهشم گفته بودم که من تو رو فقط واسه اون کار ميخوام:)))))

خلاصه که دلم يه سفر دوتايي با يکي ک مردِ ايده‌آل من باشه خواست.. داشتم ب سفر دوتايي خواهرام با شوهراشون فکر ميکردم . من چرا از همه چي عقبم.از همه چيييييييييييييي

ديشب استادمون ي همايش برا بچهايي ک امسال قبول ميشن و ميرن دانشگاه ذاشته بود . من اولش فکر نميکردم برا اونا باشه واسه همين شرکت کردم بازم وقتي فهميدم تو همايش موندم ، حس خوب و خنک و ملموس و لطيفي بهم ميداد. اينکه خودمو تجسم کردم: آزمون رو به بهترين نحو دادم و منتظر نتيجه تک رقميم هستم و صددرصد ميدونم شريف تهرانم خلاصه خيالم راحته :) . اول گفت سفت و سخت بچسبيد به زبان چون ک همه کتاباتون رفرنسن و براي اپلاي (مهاجرتم) و مقاله خواني و کد زدن لازمه ، کمي هم از وقتتونو بذاريد براي پايتون .بعدش گفت با استاداي دانشگاه مقصد از الان لينک بشيد و استاد راهنماتونو دوماه زودتر انتخاب کنيد. گفت ک رفتيد دانشگاه نه که آسه بريد آسه بيايين ک گربه شاختون نزنه ، گف باهمه ارتباط بگيريد سال بالايي و استادا و همه و همه . لازمتون ميشن. واي من ک ب شدت منزوي و عزلت گزين . ولي خب دلم ورژن جديد خونگرم و باحاله خودمو ميخواد . مطمينم اين قبولي اون ده سال عقب موندنمو جبران ميکنه :)

خب ديگه چي؟!

آها امروز دوست دادمادمون برا کاري اومد اينجا ، يه سلام عليک داشتيم ، نميخوام اصلا روش مانور بدم ، فقط يه چيزي. يهو ب ذهنم رسيد کاش ميشد هرکي منو ميديد ازمن خوشش ميومد و از بقيه منو خواستگاري ميکرد . فکر کردم و ب اين نتيجه رسيدم انشااله سال ديگه بعد از آزمون حتما برا ظاهر و شخصيتم و روابطم وقت ميذارم بهترين خودم ميشم. ک ب اون چيزي ک الان فکر کردم برسم . حالا بنظرتون آيا اين مساله مهميه؟ بعله که مهمه ،به عنوان يه دختر ازاینکه کسی در رابطه بامن با بابام و يا اطرافيانم درباره ازدواج بامن صحبت کنن احساس خوشایندي بم دست ميده اينکه مهمم و ارزشمند (ديده ميشم) وقتی بقيه متوجه میشن که فردی خواهانِ منه و مثلا آرزو میکنه بامن ازدواج کنه! انگار اون بخشِ خودخواهِ وجودم ارضا شده و خیالم راحت میشه!


برچسب‌ها:
ارشد, تتل, فري, آرزوهام
+ تــاریـخ ۱۴۰۳/۰۲/۲۴ ساعـت 17:26 به قـلـم |

استرس کنکور افتاده بجونم :/ الکی گفتم

منطقی میخونم همچنان ، همه اهل بیت خوابن

باید عادت اومدنم به وبلاگ رو کمتر و حتی حذف کنم

من دختر خوبی میشم


برچسب‌ها:
ارشد
+ تــاریـخ ۱۴۰۳/۰۲/۰۸ ساعـت 15:31 به قـلـم |

برای زندگیت

هدف

داشته باش

برای هدفت

برنامه

داشته باش


برچسب‌ها:
ارشد
+ تــاریـخ ۱۴۰۳/۰۲/۰۷ ساعـت 10:1 به قـلـم |

عيد نوروز اومد و عيد فطر هم،الانم که جنگ شد

هنوز فروردين تموم نشده :D

خونه نرگس اينام . چن وقت پيش تولد فلفلِ خاله بود.شلوغ پلوغ

من ک فراري از شلوغي . هربار که قراره جايي برم يا که مهمان بياد. دو سه روز قبلش فلج ميشم عزا ميگيرم

دلم خواست مهموني دوس داشته باشم. توجمع حرف بزنم بگم بخندم . عزت نفس و اعتمادبنفس بالا داشته باشم . نبودم حس بشه

به خودم از دور نگاه کنم و دلم غنج بره برا خودم.افتخار کنم که اين منم : گل سرسبد جمع

کي ديگه اين تيک آرزوهامو ميزنم ؟

تو وب محي بودم . سال 98 چ خر ميزدما برا پزشکي:)) بلکه يه جا (تهران) قبول شيم کنار هم ديگه باشيم

محي ک رفت تهران و منتظر منه!! منم ک اينجا تنها -_-

دارم برا کنکور ارشد کامپيوتر ميخونم

هوش شريف

رتبه زير 10 ميخوام. تلاش تلاش تلاش


برچسب‌ها:
ارشد
+ تــاریـخ ۱۴۰۳/۰۱/۲۶ ساعـت 14:17 به قـلـم |